فکر کنم امسال بهار بود یا کمی قبل تر.از خوابگاه امده بودم خانه.وقت هایی که بین ترم خانه می ایم مثل جنگ زده ای هستم که دوباره به زندگی متمدن رسیده و از طرف هلال احمر معرفی اش کرده اند وسازمان های حمایتی مردم نهاد هم سعی می کنند حسابی برایش سنگ تمام بگذارند.در نهایت داغانی می ایم خانه گاهیمثل ادم فضایی ای که سوختش تمام شده باشد می ایم به خانه پناهنده میشوم و پس از تجهیز دوباره برمیگردم خط.

داشتم می گفتم؛امده بودم خانه و شب کنار خواهرم خوابیده بودم که همیشه حسابی خواب را از سر من میپراند و وقتی خیالش راحت شد در کسری از ثانیه خوابش میبرد.

آن روزها از سوراخ لایه ازن تا شکاف های زمین،از همه جا برایم میباریدیک اتفاق عجیب مدام برایم پیش می امد و تکرار می شدفقط هربار ادمش فرق میکردمثلا فرض کنید یک هفته با هرکس سلام می کنید سیلی میزند توی صورتتان.

در یک بازه زمانی کوتاه  4 تا از دوست های دبیرستان تا دانشگاهم را، هر کدام به دلیلی از دست میدادم یا شرایط خیلی از هم دور انداخته بودمان و عملا همه چیز تمام شده بود و رفقا هم مثل قبل پیگیر نبودندو حالا که در دوران نقاهت این عارضه بودم باز هم به محض اینکه از کسی خوشم می امد که بروم و بگویم میای با هم دوست بشیم دو مغز بادوم توی یک پوست بشیم؛دستی نامرئی سریع تر از همیشه آن شخص را از زندگی ام حذف میکردبه طوری که تا مدتی نمیفهمیدم از کجا خورده امبه هر کسی امید میبستم و دلخوش میکردمراکت می امد و میزد وسط امیدم

اخری اش اتوبوس اردویمان بود که دیدم عه!ایندفعه مسئول اتوبوسم مریم عزیز و فهمیده ام است اخ جان!در این اردو حسابی باهاش رفیق میشوم ولی در اولین توقف و بازگشت به اتوبوس به دلایلی که تا همیشه در حوله ای از ابهام ماندند،دیدم مسئول را عوض کرده اند!وا رفتم یعنی! اخرش هم نگفتند چرا.

خلاصه در یک ابهام عجیبی به سر میبردم و هر بار رو به اسمان میپرسیدم چرا؟شاکی نبودم.متعجب بودم.چشمهایم کلا گرد بودند ان مدت

داشتم می گفتم که خواب از سرم پریده بودمن هم درگیرگفتم بروم کلیپی چیزی ببینم تا ارام بشوم و خوابم بگیرد

یکی از ویدیوهایی که دانلود کرده بودم که بعدا ببینم را باز کردم

داشتم گوش میدادم که ویدیو به ثانیه 26 رسید(نگاه کنید و ببینید لطفا)

کاری به محتوای کلی کلیپ ندارم اصلامن مصداق ان جمله را در جریان رفقایم حس کرده بودمجمله را که کامل شنیدم انقدر ذوق زده و شرمنده بودم که خود خواب اینبار بیخالم شدو گذاشت رفتحالا کمی داشتم میفهمیدم معنی ان اتفاقات عجیب را

اب بود که از دوتا چشمم فرو میریخت دیوانه شده بودم

دوباره یاد این بیت مولانا افتادم که میگوید نگفتمت مرو انجا که اشنات منم؟

حالا من زار میزدم که چراگفته بودیخوب هم گفته بودی

حس میکنم این پاییز مثل پارسال که با رعد و برق های وحشتناک ذوق میکردم و قند توی دلم اب می شد نباشمحس میکنم بند دلم پاره میشود و می روم سراغ یک پناه.پناهی که احاطه ام کند.پناهی که دست نداشته باشد ولی محکم بغلم کندپناهی که از ناو های امریکایی بزرگ تر باشد.

پ.ن یک :

منبع جمله ثانیه 26 کلیپ

 

مثلا تولدمان باشد و...

پ مثل پناه | دو از سه

هم ,یک ,مثل ,های ,خانه ,کرده ,بودم که ,می امد ,پناهی که ,می ایم ,داشتم می

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقاله های نت تولیدی میزاتو کمدی طرح کابینت کشویی yasflowerv بانک اطلاعات مشاغل azadehmusic neginetyas تعمیرات لوازم خانگی مطالعات اجتماعی وبلاگ شخصی همایون سلحشور فرد آموزش روانشناسی (مجید مبلغی )